گل در آیینه ضرب‌المثل فارسی

گل در آیینه ضرب‌المثل فارسی

به جملاتی در قالب شعر یا نثر اما قصار و مشهور که حاوی قصه یا پیامی عبرت‌آمیز و دارای نکات آموزنده باشد «مثل» (در عربی) یا «متل» (در فارسی) می‌گویند. در واقع مردم از ضرب‌المثل‌ها برای تفهیم مقصود خود، بدون دادن توضیح اضافی و بیشتر، استفاده می‌کنند؛ زیرا در اغلب موارد استفاده از یک ضرب‌المثل، به مراتب بهتر از توضیح مفصل یک موضوع، عمل می‌کند و برای شنونده قابل فهم‌تر است. به عبارت بهتر «مثل جمله‌ای است کوتاه، گاه استعاری و آهنگین، مشتمل بر تشبیه، با مضمون حکیمانه و برگرفته از تجربیات مردم که به واسطه روانی الفاظ و روشنی معنا و لطافت ترکیب، بین عامه مشهور شده و آن را بدون تغییر یا با تغییر جزئی در گفتار خود به کار برند.»[1]

«ضرب‌المثل‌های هر ملت نشان دهنده افکار و روحیات آن ملت است و جامعه‌شناسان از این رهگذر می‌توانند به ویژگی‌های روحی و اخلاقی یک جامعه پی‌ببرند. گاه یک ضرب‌المثل برای بیان یک مطلب آن‌چنان گویا و بلیغ است که از سخنی مطوّل، تأثیرآمیزتر است.»[2] و گاه منطق ضرب‌المثل و گوینده آن چندین برابر گویاتر از طرف مقابل عمل می‌کند و بحث در کوتاه‌ترین زمان به نتیجه می‌رسد. بنابراین آن‌چه مهم است راهنمايى و تذكّر دادن به انسان‌هاست، خواه با استدلال باشد يا با مَثَل؛ و این نشان می‌دهد تأثير مثل در عموم مردم، از استدلال بيش‌تر است و يكى از نشانه‌هاى بهترين سخن، داشتن مثال روشنگر و به دور از انحراف است.

آفرینندگان ضرب‌المثل‌ها شناخته شده نیستند بلکه نیازها و ضرورت‌های مردم، آفریننده آن‌هاست و از سال‌های دور تا نزدیک، سینه به سینه به ما رسیده است.

 

گل در ادبیات

 

«در هیچ‌یک از زبان‌های زنده دنیا به‌اندازه زبان پارسی امثله حکمت‌آمیز، اصطلاحات پرمغز، کنایات پرمعنی و در عین حال غالباً آمیخته به شوخی دیده نمی‌شود چرا که ملت ایران بر اثر سابقه ممتد تاریخی و پیشرفتی که همواره در فرهنگ قدیم داشته، بر اثر مبارزات و کشمکش‌هایی که مرتباً با ملل و ممالک مجاور و دوردست می‌کرده و در نتیجه، سرد و گرم روزگار را بسیار چشیده، طبعاً در هر عصر و قرنی از حوادث زمان خویش تجاربی اندوخته و محصول آن را به صورت شعر و افسانه و پند و حکمت و مخصوصاً امثال، تحویل نسل معاصر و نسل‌های آینده کشور خود داده و از این راه گنجینه گران‌بهایی نصیب ما ساخته است.»[3]

حال با مراجعه به منابع اصیل ادبیات فارسی از جمله «امثال و حکم»، «فرهنگ عوام»، «ضرب‌المثل‌های معروف ایران» و… به معرفی و توضیح تعدادی از ضرب‌المثل‌های معروف و مشهور در ارتباط با «گل» پرداخته و به خوانندگان عزیز سایت گلگونه تقدیم می‌کنیم، البته ضرب‌المثل‌های دیگری در این رابطه وجود دارد که ما در منابع یاد شده پیدا نکردیم.

 

تمثیلات گل

  1. گنج، بی مار و گل، بی خار نیست / شادی بی غم در این بازار نیست. (مولوی)
  2. گلاب گل بیابانی بویاتر باشد.

تمثل: همی ز طبع و دل بنده خوشتر آید شمر / بدان صفت که گلاب از گل بیابانی (معزی)

  1. گل از خار است و ابراهیم از آذر.

هنر بنمای اگر داری نه گور. (سعدی)

  1. گل از خار بر آمدن.

مثال: تا گلت از خار و خارت از پای به در آمد. (گلستان سعدی)

گرم باز آمدی محبوب سیم‌اندام سنگین‌دل / گل از خارم برآوردی و خار از پا و پا از گل (سعدی)

بیا کز وصل من کارت برآید / به باغ من گل از خارت برآید (دهنامه اوحدی)

خار غم چو در دل من میخلید از دیرباز / این زمان هم گر برون آمد گل از خاری چه شد (اوحدی)

  1. گل با خار است.

تمثل: تا سنانش ز عدو گلگون شد / گشت معلوم که گل با خار است (اخسیکتی)

بی شدت فنا نبود راحت بقا / آری شکفته گل نبود بی خلنده خار (عبدالواسع جبلی)

رجوع به «گنج، بی مار و گل، بی خار نیست» شود.

در همین رابطه «گل با خار است و صاف با دردی»

  1. گل باید پیش گل باشد (یا) پیش گل برود.

چون گلی به کسی دهند به‌مزاح با تأدب گفته می‌شود.

  1. گل به دست داری مبوی.

نهایت شتاب کن. تمثل: اگر دسته داری به دستت مبوی / یکی تیز کن مغز و بنمای روی (فردوسی)

خیر و مبوی ار به دست داری سنبل / خیز و منوش ار به کار داری ساغر (قاآنی)

  1. گل بر سر داری مشوی.

سخت شتاب کن . تمثل: که يک تن سر از گل مشوئيد پاك / ندانید باز از بلندی مغاك (فردوسی)

اگر گل بر سرستت تا نشویی / بیار و بشکفان گلزار ما را (مولوی )

که گر گل بسر داری اکنون مشوی / یکی تیز کن مغز و بنمای روی (فردوسی)

رجوع به: «آب در دست داری …» شود .

  1. گل بریزد بوقت سیرابی. (سعدی)

نظيره فواره چون بلند شود سرنگون شود.

  1. گل بشکفد چو همنفس صبحدم شود. (جان خوش شود چو نور پذیرد ز رای تو…) (سیدحسن غزنوی)
  2. گل به بوستان بردن.

تمثل: گل آورد سعدی سوی بوستان / بشوخی و فلفل به هندوستان (سعدی)

رجوع به: «زیره به کرمان بردن» شود.

  1. گل بود به سبزه نيز آراسته شد.

آن سبزه که از عارض او خاسته شد / تا ظن نبری که حسن آن کاسته شد

در باغ رخش بهر تماشای دلم / گل بود و به سبزه نیز آراسته شد (عمعق بخاری)

نظیر: حريف مجلس ما خود همیشه دل می‌برد / على‌الخصوص که پیرایه‌ای بر او بستند (سعدی)

  1. گل بی خار اندر گلشن دهر / به چشم تیز بین کی می‌توان دید (مسعود سعد سلمان)

رجوع به: «گنج و مار …» شود.

  1. گل بی خار نچیده است کسی (گنج بی رنج ندیده است کسی…) (جامی)

رجوع به: «گنج و مار …» شود.

  1. گل بی عیب خداست.

نظير: همه حمال عيب خويشتنیم / طعنه بر عیب دیگران چه زنیم (سعدی)

گر مرد راه بین شده‌ای عیب کس مکن / از زاغ چشم بین و ز طاوس پر نگر.

گل از بوستان باده نوشان برند / خس و خار هیزم فروشان برند

قبا گر حرير است و گر پرنیان / به ناچار حشوش بود در میان (سعدی)

که را بداد هنر عیب نیز داد خدای (عنصری)

که در بحر لؤلؤ صدف نیز هست / درخت بلند است در باغ و پست

بحر هر چند که کان گهر است / صدف او ز گهر بیشتر است (جامی)

و رجوع به: «همه حمال عيب خويشتنیم …» شود.

 

گل در ادبیات فارسی

 

16.گل چاه صرف چاه.

  1. گل چو شود قرین گل گیرد رنگ و بوی او (قدر نبات یافت چوب از اثر مصاحبت …) (مغربی)

رجوع به «کمال همنشین در من …» و رجوع به: «آلو چو یألو …» شود.

  1. گلخن با دانا گلشن شود / گلشن با بی خردان گلخن است (ناصرخسرو )

گلخنی را رو سیه از دود یا خاکستر است (سفله گر خجلت کشد ز آثار فعل خود کشد …) (نقل از تاریخ گیلان مرعشی)

  1. گل خوشبوی پاکیزه است اگر چند / نروید جز که در سرگین و شد یار (ناصرخسرو)
  2. گل در دامن خار است و زر در کیسه خارا (نه هر کو نعمتی دارد شریف است و عزیز آنکس که …) (سلمان ساوجی)
  3. گل را باش گلدان را باش يخ را باش یخدان را باش دیزی ببار جیزه بدار کاشکی نه‌نه‌ام زنده می‌شد این دورانم دیده می‌شد.

رجوع به «این منم تی‌تیش مامانی…» شود.

  1. گل راضی بلبل راضی باغبان رضا نیست.
  2. گل ز تو چون بوی خویش باز ندارد / کرد چه باید حديث خار مغيلان (ابوحنيفه اسکانی)
  3. گل سر سبد.

سرآمد جمعی، گزیده طایفه‌ای.

مثال: ای پیرهنت گواره گل / رویت گل سر گواره گل (سيداحمد مشهدی) گواره در مصرع اول مخفف گهواره و در مصرع ثانی به معنی سبد است.

گل سر سبد عشق چشم بیدار است / بر غم دیده گلچین روزگار مخسب (صائب)

  1. شجر شناس دلم را و شعر من گل او (گل شکفته شنیدی که باز شد به شجر…) (عنصری)
  2. گل شود زر ز تابش خورشید (مردم از نور جان شود جاوید …) (عنصری)
  3. گل کاغذین بوی ندهد (از مجموعه امثال طبع هند)
  4. گل کاغذین را به شبنم چکار (از مجموعه امثال طبع هند)
  5. گل کرد مشق عشوه و بلبل ترانه را (من درس عشق خواندم و او درس دلبری…) (کمالی)
  6. گل که عیساش طرازد مرغ است / نی که ادریس نشاند قلم است. (خاقانی)
  7. گل مپندار که بی زحمت خاری باشد.

(کشت ناکرده چرا دانه طمع می‌داری / آب نا داده زمین را چه بهاری باشد / اگر آن گنج گران می‌طلبی رنج ببر…) (اوحدی)

  1. گل نباشد چشمه خورشید را / سینه صافان را غبار کینه نیست. (الهی)
  2. گل‌ها بسی بود که همه همچو کامکار (مهتر بسی بود نه همه چون تو کامران…

در باغ مهتری چو گل کامکار باش تا نیکخواه بوی برد بدسگال خار) (سوزنی)

  1. ای دوست! گل شکفته را بادی بس.

نظیر: پیران را تبی، زمستان را شبی.

  1. چونکه گل رفت و گلستان درگذشت / نشوی دیگر ز بلبل سرگذشت (مولوی)[4]
  2. گل از گلش شکفتن.

کمال مسرت برای کسی دست دادن. مسرور و خندان شدن. مثال: وقتی او را می‌بینم گل از گلم می‌شکفد.

  1. گل انداختن اختلاط (یا صحبت).

«اختلاط» و صحبت هر دو در بین عوام اصفهان به معنی «مصاحبه و مکالمه» است و مراد از این اصطلاح سست شدن بازار گفتگو است. مثال: تازه صحبت ما گل انداخته بود که او از در درآمد و «میان حرف ما دوید».

  1. گل باید پیش گل باشد.

همین که گلی به دست کسی دهند بر سبیل ادب این عبارت را به هدیه کننده گل گویند.

  1. گل به بوستان بردن.

همانند و به معنی: زیره به کرمان بردن.

  1. گل بود به سبزه نیز آراسته شد.

(زان سبزه که بر عارض تو خاسته است) همانند و به معنی نور علی نور.

  1. گل بی‌خار میسر نشود در بستان / گل بی خار جهان مردم صاحب‌هنرند (یا مردم نیکو سیراند).
  2. گل بی عیب خداست.

هر بشر دارای عیبی است و تنها خداست که بی عیب است.

  1. گل تازه به آب دادن.

همانند و به معنی دسته گل به آب دادن.

  1. گل پشت و رو (تاپو چشم و رو -یا- نبات زیر و رو) ندارد.
  2. گلچین گلچین رفتن.

یواش یواش و با قدم‌های آهسته به منظور تفریح راه رفتن.

  1. گل سر سبد.

زبده و برگزیده جمع یا دسته یا طایفه‌ای. مثال: فلانی گل سرسبد خانواده ماست. سعدی گل سر سبد شاعران دنیاست. (چون از قدیم مرسوم بوده است بهترین و زیباترین گل را روی سبد گل می‌گذارده‌اند «گل سر سبد» از اینجا پیدا شده است).

  1. گل کردن.

این اصطلاحی است که حتماً باید مؤخر بر کلمه یا جمله دیگری باشد و به معنی علاقه به امری پیدا کردن، تحریک شدن، متمایل شدن، کیفور شدن، یک منصب ممتاز پیدا کردن است.

مثال: امامتش گل کرد به معنی متمایل شد یا «عشقش کشید» که دعوی امامت کند.

محبتش نسبت به فلانی گل کرده است (تحریک شده است).

خطاب به بچه: حالا بازی کردنت گل کرده است؟

همین که تریاکش گل کرد آنقدر شوخی و لطیفه گویی می‌کند که انسان از خنده روده بر می‌شود (در اینجا گل کردن به اصطلاح تریاکی‌ها به معنی کیفور شدن یا کیف کردن است).

نماینده ساوره در مجلس شورا گل کرده است (دارای شهرت و شخصیتی شده است).

  1. گل گفتی.

موقعی که کسی حرفی باب طبع دیگری بزند یا سخنی بگوید که دیگری را خوش آید شنونده به عنوان تحسین و آفرین گوید «گل گفتی» و گاهی هم به آن اضافه کنند «دُرّ سفتی» و گویند گل گفتی و در سفتی.

  1. گل نوبر.

هر چیز تازه و بدیع.

  1. گل و بوته گفتن.

کنایه زدن. نیش زدن در سخن. مثال: چون از من دلخوری پیدا کرد امروز ضمن سخنانش خیلی گل و بوته به من گفت (گاهی هم می‌گویند: گل و بوته بار من کرد).

  1. گلی از گلش هنوز نشکفته.

هنوز در ریحان و آغاز جوانی است. همانند: باش تا صبح دولتش بدمد، کاین هنوز از نتایج سحر است.

  1. گلی به جمالت.

وقتی کسب کار بدی بکند بر سبیل طعن و طنز به او گویند: گلی به جمالت و گاهی هم به منظور تمجید و تحسین گفته می‌شود. مثال در مورد اول: هر چه پول داشتی قمار کردی و باختی؟ واقعاً گلی به جمالت. این طرح صحبت کردنت به من بود؟ راستی گلی به جمالت.

مثال در مورد دوم: باز هم گلی به جمال فلانی که بر خلاف سایر رفقایم در موقع گرفتاری به فریادم رسید.

  1. گلی برای کسی آب گرفتن.

تفتین کردن. سخن چینی کردن. مثال: گلی برای او پیش آقا مدیر آب داده‌اند که هر چند می‌کوشیم او را از اشتباه درآوریم تاکنون امکان نیافته است. همانند: مایه گرفتن.

  1. از گل بویی و از خرس مویی.

از مردم لئیم و خبیث بهره گرفتن هر اندازه هم اندک باشد باز منفعت است. همانند: از بد قمار هر چه بستانی شتل بود. از قلندر هویی از خرس مویی.

  1. از گل نازک‌تر به کسی نگفتن.

با کمال ادب و محبت با دیگری حرف زدن. مثال: به قدری در حرف زدن مؤدب است که محال است از گل نازک‌تر به کسی چیزی بگوید من از گل نازک‌تر چیزی به او نگفتم که موجب برخورد به او شود.

  1. چونکه گل بگذشت و گلشن شد خراب / بوی گل را از که جوییم از گلاب (مولوی)

این شعر در مورد فرزندان لایقی گفته می‌شود که جای‌نشین پدر می‌شوند؛ یا در مورد شایسته‌ای ایراد می‌گردد که در مقام مهمی جایگزین مرد شایسته دیگری می‌شود. «چونکه گل رفت و گلستان شد خراب» نیز گفته می‌شود.[5]

  1. از یک گل بهار نمیشه.

یعنی با یک آدم خوب دنیا اصلاح نمی‌شود.[6]

 

جایگاه گل در ضرب المثل فارسی

 

داستانی زیبا در مورد ضرب‌المثل «گل پشت و رو ندارد»

می‌گویند ﺭﻭﺯﯼ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺻﺒﺎ ﻭ ﺍﺳﺘﺎﺩ ملک‌الشعراء ﻭ ﺷﻬﺮﯾﺎﺭ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﭘﺎﻣﻨﺎﺭ ﺩﺭ ﯾﮏ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ آتش‌بازی ﺭﺍ ﺗﻤﺎﺷﺎ می‌کردند. ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺩﺧﺘﺮﯼ بلندقد ﻭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎ ﮐﻪ ﺍﻭ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺷﻮﺭ ﻭ ﺷﻮﻕ آتش‌بازی ﺭﺍ ﺗﻤﺎﺷﺎ می‌کرد ﻧﻈﺮ ﺷﻬﺮﯾﺎﺭ ﺭﺍ ﺟﻠﺐ می‌کند. ﺍﺳﻢ ﺍﯾﻦ ﺩﺧﺘﺮ ﺯﯾﺒﺎ ﺛﺮﯾﺎ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﯾﮏ ﺳﺮﻫﻨﮓ ﺍﺭﺗﺶ ﺑﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﺷﻬﺮﯾﺎﺭ ﺩﺭ ﺍﺷﻌﺎﺭﺵ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﭘﺮﯼ ﻧﺎﻣﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﺍﻭ ﭼﻨﺎﻥ ﻣﺠﺬﻭﺏ ﺍﯾﻦ ﺩﺧﺘﺮ می‌شود ﮐﻪ ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﻭﺣﻢ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺍﻭ ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ. ﺁﺷﻨﺎﯾﯽ ﺷﺎﻋﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﺑﺎ ﭘﺮﯼ ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﺍﺭﻫﺎﯾﯽ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﻮﺷﯽ ﺩﺭ ﺯندگی ﺷﻬﺮﯾﺎﺭ ﺁﻏﺎﺯ می‌شود.

ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺩﻟﺒﺎﺧﺘﮕﯽ ﺁﻧﻬﺎ ﻭِﺭﺩ زبان‌ها ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. هم‌زمان ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﯾﺎﻡ ﺧﻮﺵ توأم ﺑﺎ ﺍﺷﺘﻬﺎﺭ ﺷﺎﻋﺮ ﺟﻮﺍﻥ تدریجاً ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺑﻌﻀﯽ ﺗﻐﯿﯿﺮﺍﺕ ﺩﺭ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻭ ﮐﺮﺩﺍﺭ ﭘﺮﯼ می‌شود ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻭﺍﯾﻞ آن را ﺣﻤﻞ ﺑﺮ ﻧﺎﺯ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﺩﻟﺒﺮﯼ می‌کرده ﺍﺳﺖ که غزل ﺯﯾﺒﺎﯼ ﮔُﻞ ﭘُﺸﺖ ﻭ ﺭﻭ ﻧﺪﺍﺭﺩ از ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﺷﺎﻋﺮ نازکدل در این دوره می‌باشد که ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﺑﻪ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ مانده است:

 

ﺑﺎ ﺭﻧﮓ ﻭ ﺑﻮﯾﺖ اﯼ ﮔﻞ، ﮔﻞ ﺭﻧﮓ ﻭ ﺑﻮ ﻧﺪﺍﺭﺩ

ﺑﺎ ﻟﻌﻠﺖ ﺁﺏ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺁﺑﯽ ﺑﻪ ﺟﻮ ﻧﺪﺍﺭﺩ

از عشق ﻣﻦ ﺑﻪ هر سو، ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﮔﻔﺘﮕﻮﯾﯽ ﺍﺳﺖ

ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻖ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻢ، ﺍﯾﻦ ﮔﻔﺘﮕﻮ ﻧﺪﺍﺭﺩ

دﺍﺭﺩ ﻣﺘﺎﻉ ﻋﻔﺖ، ﺍﺯ چارسو ﺧﺮﯾﺪﺍﺭ

ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺧﻮﺩﻓﺮﻭﺷﯽ، ﺍﯾﻦ چارسو ﻧﺪﺍﺭﺩ

ﺟﺰ ﻭﺻﻒ ﭘﯿﺶ ﺭﻭﯾﺖ، ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻧﮕﻮﯾﻢ

ﺭﻭ ﮐﻦ ﺑﻪ ﻫﺮ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﻫﯽ، ﮔﻞ ﭘﺸﺖ ﻭ ﺭﻭ ﻧﺪﺍﺭﺩ

ﮔﺮ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﻭﺻﻠﺶ، ﭘﯿﺮﻡ ﮐﻨﺪ ﻣﮑﻦ ﻋﯿﺐ

ﻋﯿﺐ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺟﻮﺍﻧﯽ، ﮐﺎﯾﻦ ﺁﺭﺯﻭ ﻧﺪﺍﺭﺩ

ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺭﻭﯼ ﻣﻦ چون ﺭﺧﺴﺎﺭﻩ ﺑﺮﻓﺮﻭﺯﺩ

ﺭﺥ ﺑﺮﻓﺮﻭﺧﺘﻦ ﺭﺍ، ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺭﻭ ﻧﺪﺍﺭﺩ

ﺳﻮﺯﻥ ﺯ ﺗﯿﺮ ﻣﮋﮔﺎﻥ ﻭﺯ ﺗﺎﺭ ﺯﻟﻒ ﻧﺦ ﮐﻦ

ﻫﺮ ﭼﻨﺪ رخنة ﺩﻝ، ﺗﺎﺏ ﺭﻓﻮ ﻧﺪﺍﺭﺩ

ﺍﻭ ﺻﺒﺮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺍﺯ ﻣﻦ، ﺑﺨﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻧﺪﺍﺭﻡ

ﻣﻦ ﻭﺻﻞ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺍﺯ ﻭﯼ، ﻗﺼﺪﯼ ﮐﻪ ﺍﻭ ﻧﺪﺍﺭﺩ

ﺑﺎ ﺷﻬﺮﯾﺎﺭ ﺑﯽ ﺩﻝ، ﺳﺎﻗﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﮔﺮﺍﻧﯽ ﺍﺳﺖ

ﭼﺸﻤﺶ ﻣﮕﺮ ﺣﺮﯾﻔﺎﻥ، ﻣﯽ ﺩﺭ ﺳﺒﻮ ﻧﺪﺍﺭﺩ

 

 

[1]. ذوالفقاری، حسن؛ مقاله «زیبایی شناسی ضرب‌المثل‌های فارسی»؛ مجله بوستان ادب، دوره دوم، شماره دوم، تابستان 1389، ص 53.

[2]. سهیلی، مهدی؛ ضرب‌المثل‌های معروف ایران؛ ص 7؛ تهران؛ نشر گل‌آرا؛ سال 1385.

[3]. امینی، امیرقلی؛ فرهنگ عوام؛ ص 4؛ تهران؛ انتشارات علی‌اکبر علمی؛ سال 1389.

[4]. دهخدا، علی‌اکبر؛ امثال و حکم؛ ج 3؛ صص 1322-1317؛ انتشارات امیرکبیر؛ تهران؛ چ ششم سال 1363.

[5]. امینی، امیرقلی؛ فرهنگ عوام؛ صص 496-493؛ تهران؛ انتشارات علی‌اکبر علمی؛ سال 1389.

[6]. سهیلی، مهدی؛ ضرب‌المثل‌های معروف ایران؛ ص 21؛ تهران؛ نشر گل‌آرا؛ سال 1385.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *